سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...
سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...

دوری از اسائه ادب

همسر امام رحمه الله:هیچوقت در منزل حرف زشت و بد نمی زدند،حتی در اوج عصبانیت،یک روز دخترها؛صدیقه و فریده،پشت بام خانه رفته بودند.آقا اعتراض داشتند که چرا رفتند؟عصبانی شدند ولی اسائه ادب نکردند.همیشه هنگام خوردن غذا،تامن سر سفره نمی آمدم شروع نمی کردند.به بچه ها می گفتند صبر کنید تاخانم بیاید.

 

ادامه مطلب ...

خانم،چرا ظرف می شورند؟



همسر امام رحمه الله:همین اواخر بود که بچه ها بزرگ ش ده و شوهر کرده بودند.
-وقتی ناهار تمام شد من نشستم لب حوض(خانه یخچال قاضی)تا ظرف ها را بشویم،ایشان همین که دیدند من دارم ظرف ها را می شویم،ازبین دخترها،فریده منزل ما بود،گفتند:((فریده بدو، خانم دارد ظرف می شوید))فریده دوید و آمد ظرفها را از من گرفت وشست و کنار گذاشت.
 
ادامه مطلب ...

اعترااااض!!!!


نوجوانی شهید دکتر احمد رحیمی


سال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و کلاس ها را به صورت مشترک برگزار کنند.وضع ظاهری شان خوب نبود.ما به این مسأله اعتراض کردیم. البته خیلی از بچه های کلاس هم بدشان نمی آمد! احمد خیلی جدّی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود، اعتراض کرد و گفت: بچه های مردم به گناه می افتند
معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود: اگر رحیمی توی کلاس باشه من دیگه درس نمی دم
خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند
اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد..

لرزش شانه ها...یادتان هست؟



می دانم که جمع تان جمع است، و شمع انجمن تان، حسین!

لازم نیست به ما فخر بفروشید. ما خود، به مقام والای شما واقفیم.

فقط یادتان باشد محرم های این دنیا را.


ادامه مطلب ...

عکسی برای حجله...

در فروردین ماه 71 همراه با تعدادی از برادران اطلاعات و عملیات و تنی چند از همکاران به منظور تهیه فیلم «تفحص»

به منطقه عمومی «فکه» رفتیم. «فکه» واقعا دیدن دارد و آنها که آنجا را ندیده‌اند نمی‌توانند آنچه را که می‌گویم درک کنند. 

ادامه مطلب ...

نیمه پنهان ماه...خاطره ای از شهید باکری


صدای مهدی را که از پشت تلفن شنید ،بغضش ترکید((توهم شهید می شی.من می دونم.بذار قبلش ببنیمت.))به جای تسلیت گفتنش بود.مثل بچه ها شده بود.مهدی هم بغض داشت.از خودش خجالت کشید.تسلیت گقت.مهدی مغضش ترکید و باصدا گریه کرد.

ندیده بودم مهدی این طور گریه کند.ای دوبرادر همیشه وهمه جا باهم بودند.بعد از شهادت حمید آقا،زیاد گریه می کرد.مهدی نتوانست خودش را برای مراسم برادرش برساند.  

ادامه مطلب ...

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد...



دلم گرفته بودم دوست داشتم چند خطی بنویسم

رفتم سراغ شعرهای حافظ،اشعار حافظ خیلی ارمش بخش ومثبته.

ازون عشقی که تو اشعارشه لذت میبرم.این اشعارو دیدم:


صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا


تواین چند روز ناراحت بودم بخاطره مشغله ای که داشتم نتونستم درمورد شهدای ترور،شهید باهنر و رجایی و همه کسانی که منافقین آنهارا کشتند بنویسم.

این خلا نمیدونم چگونه جبران میشه خلائی که با ترور شهید باهنر و رجایی خالی ماند وهزاران شهید دیگه.

امّا خدا که باماست و پشتیبان ماست پشتم گرمه.

دیگه دنیا داغون شده همه باهم درگیرند،کشت وکشتار مسلمونا

واین روزها مسلمونها بدجوری اشفتند

وقتی یاد  جسد دختر 3-4ساله ای میفتم که به جرم شیعه بودن سرش بریده میشه...بهم میریزم.

شهادت...خون...شیعه کشی،شیعه سالهاو قرنهاست بااین کلمات اشناست.

نمیدونم چه جوری دشمنان خدا میخواهند جوابگو باشند.

وای بر آنها...

در شگفتم چگونه رجائی که یک معلّم ساده، سخت کوش وفقیری بود وقتی به قدرت رسید ورئیس جمهور شد هیچ تغییری نکرد،در شگفتم...


((شهید فرزانه باهنر و سراسر اخلاق و تواضع ، که خود را وقف خدمت به مردم ستمدیده کرده بود، سرانجام پس از سالها مبارزه و تلاش ،  به همراه یار و یاور دیرینه ا ش " محمد علی رجایی" رئیس جمهوراسلامی ایران ، در هشتم شهریور 1360 در انفجار ساختمان نخست وزیری که به دست منافقین کوردل صورت گرفت ، به مقام منیع شهادت دست یافت .))




برای شادی روحشون سه صلوات بفرستید.

زندگی شیرین ودل پذیر با طعم اسلام...!



هفته پیش دکتر تراشیون آمده بودند اصفهان و جلسه ای در خصوص همسرداری وتربیت فرزندان داشتند.

این جلسات که مربوط به دوره های آموزشی فاطمه شناسی است نگاه والگوهای زیبایی رو معرفی میکنه که این الگوها از اززندگی ائمه اطهار علیهم السلام وهمین طور از قرآن وعترت گرفته شده.

تازه می فهمم چقدر غافل بودم از کتابهای بزرگی چون علامه مجلسی(حلیه المتقین...)یا کتاب حاج اقا ری شهری(تحکیم خانواده...)،احادیث ائمه در خصوص خانواده وسبک زندگیشون...

همه این مشکلاتی که داریم بر سره این است که فقط خودمون تصمیم میگیریم فقط خودمون تشخیص میدیم اینکار خوبه یا بد و انجام میدیم انگار قرآن وعترت در زندگی ما کم رنگ یا حتی بی رنگه...!(گاهی این خوبی ها وبدی ها درست تعریف نمیشه)

همیشه از خدا میخواستم ایمانم رو روز به روز به دینم به قران واسلام بیشترکنه،وخدا هم که شکر گزار اوهستم مرحله به مرحله وپله به پله پرده ها رو کنار میزنه و جاهلیت منو یادآوری میکنه و بهم درهرزمینه ای الگو میده.

حرف بسیار است ...

سریع میرم سر اصل مطلب دلم نیومد نکاتی که دکتر تراشیون گفتند و ننویسم و شمارو ازاین نکات محروم کنم...

1نکات ریزی گفتند که با همین نکات میشه بسیاری از مشکلات رو حل کرد وزندگی رو شیرین ودلپذیر قرار داد.

امیدوارم این نکات به دردتون بخوره مارو از دعای خیرتون محروم نکنید ...

 

راه ارتباطی بااستاد رو هم در ادامه مطلب درج کردم.


توجه:مطالب درج شده که یادداشت برداری کردم وبا توضیحات چند از خودم (از مطالبی که فهمیدم هستش)

ادامه مطلب ...

شب بی تابی2...(آخرین شب باشهید بابایی)



پس از آخرین بازدیدهای افراد فنب و برداشتن قلاب های ایمنی مهمات از هواپیما و تاکسی عقاب آهنین به ابتدای باند پروازی،یکبار دیگر سرهنگ نادری موتورها و کنترل فرامین پروازی را برای اطمینان از حداکثر قدرت و یالم بودن امتحان کرد و هماهنگی های نهایی بین دو خلبان و اطاق کنترل ناظر بر پرواز انجام و ناگهان خواپیما باغرشی رعد آسا،زمین را به مقصد آسمان ترک کرد.   ادامه مطلب ...

شب بی تابی1...(آخرین شب باشهید بابایی)


به مناسبت سالگرد شهادت شهید بابایی1366/5/15



خورشید در حال افول بود و جلوه مشعشع آن پهنه آسمان را به رنگ شقایق،سرخ کرده بود.عظیم دربندسری در حالی که به سوی قرار گاه می رفت،آهی کشید وباخود گفت:
-چه غروب غریبی است؟   
ادامه مطلب ...

بی هوشی حضرت(ع) از ترس الهی


ابن بابویه از عروه ین زبیر روایت کرده است که گفت:روزی در مسجد رسول(ص)با جمعی از صحابه نشسته بودیم.پس یاد کردیم اعمال و عبادات اهل بدر و اهل بیعت رضوان را.ابودرداء گفت که:ای قوم!می خواهید خبر دهم شمارا به کسی که مالش از همه صحابه کمتر و عملش بیشتر وسعیش در عبادت زیادتر بود؟

گفتند:کیست آن شخص؟!

گفت:علی بن ابی طالب(ع).

چون این را گفت،همگی رو از آن برگردانیدند!پس شخصی از انصار به او گفت که :سخنی گفتی که هیچ کس باتو موافقت نکرد.

او گفت:من آنچه دیده بودم گفتم!شمانیز هرچه دیده اید از دیگران بگوئید؛من شبی در نخلستان بنی النجار به خدمت آن حضرت رسیدم که از دوستان کناره کرده بود و در پشت درختان خرما پنهان گردیده بود و به آواز حزین و نغمه ی دردناک می گفت: 

ادامه مطلب ...