برای عقیقه، گوسفند خرید و شروع کردیم به تدارک مقدمات مهمونی.برنامه ریزی ها شد، مهمون ها هم دعوت شدند.یه مرتبه زنگ زدند گفتند:" ماموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز".
وقتی به من گفت، خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم.
بهش گفتم:" ما فردا مهمون داریم، برنامه ریزی کردیم".
وقتی حال من رو اینطور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنش رو کنسل کرد.
گفته بود:" بی انصافیه اگه همسرم رو تنها بذارم، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم. اگه بیام اهواز با روح جوانمردی سازگار نیست.
منبع:وب جوان ومشکلات ازدواج
برای اطلاعات بیشتربه وب زندگی زیبارجوع کنید.